نمی دانم دلم تنگ است یا تنگ است دلم ،
نمی دانم سکوت می خواهم یا سکوت مرا می خواهد .
گاهی میان اینهمه تناقض می مانم .
می مانم حوصله مرا می خواهد یا سکوت در تنهایی ،
می مانم حرف در شکل یک مهمانی کوچک مرا می خواهد یا تفریح کوچکی دلم را به مهمانی می گیرد
حس می کنم گاهی پوست تنهایی ام می نشیند کنار حوصله ئ سکوت تا بدون هیچ مزاحمتی کنج خلوت هایم را لبریز از خیالت کند .
گاهی آنقدرها از خیالت دورم که می ترسم باور هم دستم را رها کند ،
گاهی آنقدر نزدیکم که در خیالم روی دو بال ابرین با هم به تنهایی سر می زنیم .
... boloureahsas ...
پائیز زیباست
رنگارنگ و مجذوب است .
پائیز فصل عاشقی هاست ، فصل مهر و ... و ... و ...
صدها جمله که یکی از دیگری احساسی تر
اینها هست و همه اینها نیست ،
وقتی در هاله ای از ابهام فرو می روی ،
وقتی هستی اما نمی بینمت ،
وقتی پژواک صدا ، ترنم حتی خیالت دست نیافتنی است ،
چگونه پائیز برایم زیباست .
... boloureahsas ...
در احساسی ترین احساس
از احساس گفتن ها خوش است ،
احساسی که در آغاز نگاهم به سینه ئ دل مجازی
پیمان مهری بسته شد که عاقبتِ یک تخلیه ئ روحی از عمق وجودم بود .
دنباله ئ تراوشی سبز در یک صفحه ئ سرخ ،
ندیدمت و دیدی ، نشنیدم و شنیدنهایت
بارها صف بسته در مقابلم ایستادند و مرا دعوت به مهمانی چشمانت کرد .
گرمی دستانت نبود اما هُرم حرارت مونیتور همان گرما را در وجودم تداعی کرد .
کلیدواژه ها خون سرخ رگ هایت را با التهابی خاص در من تزریق کرد
آن هم به شکلی که سرانگشتانم تاول های ریز و درشتی برداشت
تصمیم گرفتم این تاول ها را که اکنون زخمی عمیق شده است را تا ..... تا ..... از چشمان نداشته ات مخفی کنم .
گاهی یاد جمله ای می افتادم ،
یاد حرفی که دلم می خواست بی پرده برایت بنویسم ،
ولی شرم مثل دیوی سیاه در نگاهم طوری قد علم می کرد که با یک دگمه ئ بَک ،
همه چیز به عقب باز می گشت و باز صفحه ئ سپید بود ادامه ئ سپیدی ...
... boloureahsas ...
نوشته های پیشین را که ورق می زنم ،
گاه گاهی سبک نوشتن متفاوت تر از قبل شده است .
وقت هایی که مدت های طولانی نداشتمت ، نخواستی ام ، شاید داشتمت اما ...؟
در بیخبری ها سر کردن ، خودکشی یک انتخاب در سرازیری ندیدنت به بهایی گران از زمان بود .
اهل آشنایی ها که باشی ،
خواستن هایت که دیداری تر باشد ،
داشتنهایت بی پرده تر زبان از کام قلم بیرون میراند .
متفاوت نیستی
همان نوشته هایی با همان ادبیات ...
... boloureahsas ...
گاهی در همهمه ئ تنهایی ها
فقط یک چیز فریاد رس دل ما می گردد
یک نگاه آشنای دور که پر از زخمه های غربت و هجرت ماست ،
یا یک آه نیمه بلند که پناهگاه سینه ئ ما را
مامن آرامشی ابدی می داند .
جز این چه چیزی می تواند آلام دردهایمان را کم کند ،
چه چیزی می تواند بخشش دست های سخاوت مان را در آن روز باشکوه آشنایی به یغما نبرد ،
کجاست آن مکان زمانی ،
کجاست دریچه های باز شده ئ سینه هایمان در عمق نگاه های ماسیده به هم ،
و کو آن همه واژه که جدایی ها را رقم زد .
... boloureahsas ...
.: Weblog Themes By Pichak :.