من از میان تنهایی هایم
هزار و یکشب نیایش ها را می جستم
همه ئ شب تاریک بود
حتی ستاره ها هم در جامه ئ مخملین
آرام خفته بودند .
لحظه هایم را به تپش خشک مشتهایم سپردم
انتظار شاداب باغ کودکیم
به حرارت روشن انگشتانم رسید .
ناگهان ، در بیراه های تردید و شک ،
میان تنهایی های مخفی شده ئ هزار و یکشبم
تو به من پیوستی .
صدای گام های نفسهایت
با یاد چهره ئ زیبای تو در خواب قاصدک ها ،
به دلتنگی هایم پیوست .
دستم در گیسوی شب رها شد
زمزمه های نیایش از آغوشم پر کشید و
تمامی فضای خالی از ستاره را پیمود تا
با طرحی از تکبیر در اندام من آویزد
و سرانجام
در محزون آهنگ تنهایی ها ما
در کرانه ئ نادیدنی شب
طنین نیایش های آسمانی خویش را
گم کردیم .
اینک میان من و تو
بستر سردی از غربت گشوده شده است
و فراموشی ، هزار و یکشب
... boloureahsas ...
تاریخ : یکشنبه 100/5/31 | 9:18 عصر | نویسنده : shabnamkhojaste |
.: Weblog Themes By Pichak :.