تشنه ئ صحبت طلوع نیلوفر مرداب
با چتر وارونه ای از شبنم روی برگم .
تشنه ئ تنهایی بال های سنجاقک
روی بالش نرم آبم .
تشنه ئ تمنای قایقی کاغذی
بر پشت غوکی در افق حیاتم .
تشنه ئ طنین ساقه ای پیچان
از روزن منظومه ئ بادم .
مانده ام تا فروغ رنگ تنهایی در لخت ترین ساعت بیداری
لبخند را با قهر آشنا کند .
... boloureahsas ...
و هنوز من ،
پرتو ملایم آفتاب را بر تن سرد لحظه بیدار نکرده بودم که
دستی لرزان لنگر ساعت را در هیاهوی فراموشی
از بام خاکستری پلک هایم ربود .
و هنوز من ،
چشم نگشوده بودم که
ریشه های تنم تار و پود خفته ئ رویا هایم را لرزاند .
باید رفت .
سفرباید کرد و این چنین بود که ،
سفری کوتاه به وسعت پلک خواب پروانه
در من نوزج گرفت .
... boloureahsas ...
نگاهم از روی گل های تر قالی سر خورد
و پشت پرده ئ حریر اشک نشست .
تو در شبی تاریک با عبور از خاطراتم
تصویری از معصومیت چشمانم را دزدیدی و
با بی شکل ترین رویا ها
تار و پود هستی ام را
مثل شعله ئ فانوسی اسیرِدست باد برهنه کردی .
... boloureahsas ....
.: Weblog Themes By Pichak :.