نگاه منتظری دم غروب
نشسته بود روبروی سکوت سبز دشت خیال
و با دلی گرفته وسعت اندوه زندگی را ،
در رگ پنهان شده ئ رنگ دانه های سرخ خورشید تماشا می کرد .
هوای دلش بارانی بود اما ،
خیال پرواز به جوی های چشمانش را نداشت .
همیشه او و ثانیه ها
دوستانی بودند که زیر سایبان خواب می لغزیدند و
از پس یک سفر روح نواز ،
به سمت حیات رنگین کمانی احساس پرواز می کردند .
مسافر خاموش ،
روی سطح خاک و هجرت برگ های مهاجر ،
سرود غمبار تنهایی هایش را
در خواب گیج آب
گم کرده بود .
... boloureahsas ...
هوای فاصله ها حرام خواهد شد
میان سفر برگ های مهاجر پائیزی
و بوی خیس باران خورده ئ خاک در مسیر ترد چمن
مخاطب تنهایی باد
رودهای مرموز جاری در جنگل را
به نرمی تغزل آفتاب و مرگ
به وسعت دستان اغواگر خزان می کشاند
وقتی گونه های تر من در دشت خاطراتت گم بود ...
... boloureahsas ...
در هوایی که تماشای خدا
می پیچد دور پیچک های خیال
و راز سر به مُهر آفتاب ظهرگاهی
باطن تقدس را درقلب های مردم شهربر سر ثانیه ها می فشاند ،
ما خواهیم ماند و ستون نگاه راکعی که
وهم زمین را به مسجودی می آویزد .
... boloureahsas ...
.: Weblog Themes By Pichak :.