و هنوز من ،
پرتو ملایم آفتاب را بر تن سرد لحظه بیدار نکرده بودم که
دستی لرزان لنگر ساعت را در هیاهوی فراموشی
از بام خاکستری پلک هایم ربود .
و هنوز من ،
چشم نگشوده بودم که
ریشه های تنم تار و پود خفته ئ رویا هایم را لرزاند .
باید رفت .
سفرباید کرد و این چنین بود که ،
سفری کوتاه به وسعت پلک خواب پروانه
در من نوزج گرفت .
... boloureahsas ...
تاریخ : جمعه 99/3/30 | 9:44 عصر | نویسنده : shabnamkhojaste |
.: Weblog Themes By Pichak :.