نگاه منتظری دم غروب
نشسته بود روبروی سکوت سبز دشت خیال
و با دلی گرفته وسعت اندوه زندگی را ،
در رگ پنهان شده ئ رنگ دانه های سرخ خورشید تماشا می کرد .
هوای دلش بارانی بود اما ،
خیال پرواز به جوی های چشمانش را نداشت .
همیشه او و ثانیه ها
دوستانی بودند که زیر سایبان خواب می لغزیدند و
از پس یک سفر روح نواز ،
به سمت حیات رنگین کمانی احساس پرواز می کردند .
مسافر خاموش ،
روی سطح خاک و هجرت برگ های مهاجر ،
سرود غمبار تنهایی هایش را
در خواب گیج آب
گم کرده بود .
... boloureahsas ...
تاریخ : جمعه 99/7/11 | 8:17 عصر | نویسنده : shabnamkhojaste |
.: Weblog Themes By Pichak :.