سفارش تبلیغ
صبا ویژن


نگاهم به تارو پود سیاه ساقه ی گلی چسبید

و گرمی رگه هایش را حس کرد .

همه ی زندگی ام در گلوی گل کاشی چکیده بود .

گل کاشی زندگی دیگر داشت .

آیا این گل

که در خاک همه ئ رویاهایم روئیده بود ،

کودکی دیرین را می شناخت ؟

و یا تنها من بودم که در او چکیده بودم .

گم شده بودم .

نگاهم به تار و پود شکننده ئ ساقه ئ گل چسبیده بود .

تنها به ساقه اش میشد بیاویزم

چگونه میشد چید .

گلی را که خیالی می پروراند ؟

دست سایه ام بالا خزید

قلب آبی کاشی ها تپید

باران نور ایستاد

رویایم پرپر شد .

لغزش چشمانم به بند بند غم انگیز ساقه ئ خوشه ماسید .

و هرم نفس هایم را در نی ساقه اش حس کردم

تمام هستی ام در آونگ های ظریف ساقه ئ خوشه ریخته شد .

آیا این خوشه ،

که در بالش خاکی تمام آرزوهایم روئیده بود ،

کودک دیروزی ام را می شناخت ؟

و یا من یکه میدان کارزار بودم که در او تکیده بودم

فنا شده بودم ؟

لغزش چشمانم به بند بند غم انگیز ساقه ئ خوشه ماسید .

فقط به شاخه اش میشد آویخت .

پس چگونه میشد چید ؟

خوشه ای را که تصویری مرطوب می کند ؟

دست آبی سایه وارم بالاتر خزید ،

دل سبز خوشه ئ حقیقت تپید .

خوشه حقیقت ایستاد

آرزویم پر زد .

 

... boloureahsas ...





تاریخ : یکشنبه 100/5/31 | 7:59 عصر | نویسنده : shabnamkhojaste |


  • paper | فال تاروت کبیر بله خیر | رپورتاژ سایت
  • خرید رپرتاژ آگهی | بک لینک فروش