نگاهم به تارو پود سیاه ساقه ی گلی چسبید
و گرمی رگه هایش را حس کرد .
همه ی زندگی ام در گلوی گل کاشی چکیده بود .
گل کاشی زندگی دیگر داشت .
آیا این گل
که در خاک همه ئ رویاهایم روئیده بود ،
کودکی دیرین را می شناخت ؟
و یا تنها من بودم که در او چکیده بودم .
گم شده بودم .
نگاهم به تار و پود شکننده ئ ساقه ئ گل چسبیده بود .
تنها به ساقه اش میشد بیاویزم
چگونه میشد چید .
گلی را که خیالی می پروراند ؟
دست سایه ام بالا خزید
قلب آبی کاشی ها تپید
باران نور ایستاد
رویایم پرپر شد .
لغزش چشمانم به بند بند غم انگیز ساقه ئ خوشه ماسید .
و هرم نفس هایم را در نی ساقه اش حس کردم
تمام هستی ام در آونگ های ظریف ساقه ئ خوشه ریخته شد .
آیا این خوشه ،
که در بالش خاکی تمام آرزوهایم روئیده بود ،
کودک دیروزی ام را می شناخت ؟
و یا من یکه میدان کارزار بودم که در او تکیده بودم
فنا شده بودم ؟
لغزش چشمانم به بند بند غم انگیز ساقه ئ خوشه ماسید .
فقط به شاخه اش میشد آویخت .
پس چگونه میشد چید ؟
خوشه ای را که تصویری مرطوب می کند ؟
دست آبی سایه وارم بالاتر خزید ،
دل سبز خوشه ئ حقیقت تپید .
خوشه حقیقت ایستاد
آرزویم پر زد .
... boloureahsas ...
.: Weblog Themes By Pichak :.